سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چینش ثانیه ها
 

در پای هوا خواهی  تو  باده نشینم

در وصف تو من قطرهای از خاک زمینم

از شور تو ای سرور و سالار شهیدان

افتاده به دل ذکر سپه لاری دینم

 

آن روز غریبانه درآن محشر غمناک

با آن همه پروانه ی دل باخته و پاک

در پای کدامین گنهت خیمه شکستند

تا اوج برارد غم هجران تو افلاک

 

آن روز چرا بیعت خود را بشکستند

بر همنفسان تو ره آب ببستند

آن روز همان بد صفتانان بد اندیش

بر مرکب حق خواهی پاکان بنشستند

 

آن روز که حر ابن ریاحی به تو دل باخت

با عشق به مولای حسینش به جهان تاخت

وانگاه که با جوهر شیرین شهادت

بر سرخی صحرای نگاهت قلم انداخت

 

آن روز که راٌست به سر نیزه کشیدند

در القمه دستان دلاور ببریدند

هیهات که از غربت آن روز غریبان

تا پای سحرگاه دل و جامه دریدند

 

آن روز که بشکافته سر خون خدا شد

انسانیت از پرده ی تقدیر جدا شد

آن روز حسینانه در آن محشر پر شور

پروانه صفت سوی خدا رفت و فدا شد

 

آن روز که دامان جهان از غم تو سوخت

چشمان به خون گشته ی زینب به رهت دوخت

آن روز که زینب فقط از ذکر تو می گفت

تا آنکه ز مظلومیتت پرده بر افروخت

 

آن روز که تدبیر نگاهی به هوس داد

 آن مردم ملعون صفتان را به قفس داد

 تا خون تو پیروز شود بر تن شمشیر

آن روز که خون تو به اسلام نفس داد.


[ دوشنبه 90/11/24 ] [ 3:4 عصر ] [ اکبر احمدی ]

 

امروز در وصــف تو ای دل بیـزبانـم    

  آرامشی دارد وطن، این دین و جانم

 

پرواز کن اینـــگونه تا آن بیـــکرانـهـا       

خـون شـهیـدانی که شـسـته آسمـانـم

 

در دوردسـتـــان غـریــب پــاکــبــازی         

جانــها فـشانـدنـد آن سواران بنــامـم

 

تــوپ و مسلسلـهای خــونین شـــهادت         

درهــم شـکسـتند آن دلـیـران جـوانـم

 

از کرخه تا کارون و از دژهای دشمن         

تـا فتـح خـرمشـهر، آن قـلب جـهـانـم

 

شـهر حـماسـه ســاز مــردان خـدایــی           

یـادی کـنیم از شــعر سـردار زمانـم

 

ممد نــبـودی تـا بـبینــی خــون یــاران         

گلـگون شـده از فتــح شـهربیـکرانـم

 

آن یــادگـار ســـالهــای خــون و لالــه          

نـام جـهان آراسـت بـر ورد زبــانــم

 

آن خاک می داندکه درکامش چه خفتـه         

ســربنـد سـبـز آن شــهـید بـی نشـانـم

 

ایـن دشـت لالــه را که می داند چگونه        

من که در این وصف حـماسه نـاتوانم

 

شهری که آن را جز خدا آزاد کردست         

حـرفی که در تـاریخ مـانده از امـامم

 

                              

 


[ دوشنبه 90/11/24 ] [ 3:1 عصر ] [ اکبر احمدی ]

 

دستان تو امروز مشتی از طلا شده

سینه ات از پرتوی خدایی جلا شده

 

آن کوه استقامت از موج خیزشت

در هم شکست و از خجالتت سنگلا شده

 

ای مشق فروتنی و ای خط بی نشان

هیبت تو تا آن سر جهان بر ملا شده

 

این سر پناه خدایی و این سقف انقلاب

بر روی شانه های تو اینچنین بنا شده

 

دست قلم چگونه بیاورد این واژه را

تفسیر قشنگ شهیدی که چون تو فدا شده

 

از فضل و بخشش تو ای روح معرفت

بر در خانه ات حاتم طایی گدا شده

 

آرش بیا و ببین که چگونه بعد تو

بر روی بازوان بسیج تیرت رها شده

 

این نور های هرزه ی دشمن رغیب کیست

خورشید از برق نگاه تو بی نوا شده

 

سر بر کدام شکرانه گذارم به روی تو

این همه لطف فقط از سوی خدا شده

 

مهدی بیا نظاره کن اینبار صف به صف

خط بسیج از خط غافلان سوا شده


[ دوشنبه 90/11/24 ] [ 2:59 عصر ] [ اکبر احمدی ]

آن سال ها بال و پرت را پس گرفتی

از باد ها خاکسترت را پس گرفتی

 

از آن تجاوز لحظه ای دل بیم نگرفت

زیرا که تو سر تا سرت را پس گرفتی

 

ما پنجه در پنجه تو را هم دیده بودیم

که تو چگونه پیکرت را پس گرفتی

 

با آن قلاف خالی اما پر ز ایمان

رفتی به جنگ و خنجرت را پس گرفتی

 

با آن شجاعت رخت ظلمت را دریدی

ای آنکه بی پروا دلت را پس گرفتی

 

خون تو هر دم در میان ما گواهیست

رفتی و اشک های مادرت را پس گرفتی

 

هر چند انگشتان تو در خون چکیدند

با دست خود انگشترت را پس گرفتی

 

درآن هجــوم مــبهـم بی اعتـــقادی

از دست شیطان باورت را پس گرفتی

 

بر بام این میهن پلاکت جاودان ماند

تا با سکوتت بیرقت را پس گرفتی

 

آن هشت سالی که تو از جانت گذشتی

تا قطره خون آخرت را پس گرفتی

 

 


[ دوشنبه 90/11/24 ] [ 2:58 عصر ] [ اکبر احمدی ]

 

 

شــب رفـته اسـت، بگو که طاقت بیـاورد

چیزی نـمـانـده که مشتـی صداقت بیاورد

 

پایـیـز چه سـر در گمـم کـه اینجور آمدی

شــادی کــنـان رفــتـه حمــاقــت بـیـاورد؟

 

لرزیدم از صدای خش خش برگهای زرد

کاش مـی گـفـتمـش کـه شـهـامـت بیـاورد

 

گوشـت پـر است از صدای توپ و تانک؟

کــاش صـدای تــرقــه بـه یـادت بـیـاورد

 

احســاس قـشـنـگی که آن روز قـد کشیــد

حـیـف اسـت که بـه رسـم عــادت بیـاورد

 

بـی اعـتـنـا شــدیـم بـه قــانــون خـاطــره

یـادی که حتـی به رســم رفـاقـت بیـاورد

 

گم کرده ایـم میان این همه رنگ واژه را

حرفی ز جپهه که رنگ سخاوت بیـاورد

 

این جرعه آزادگی هدیـه ایسـت از شهیـد

بخـشنـده ای کـه رفــت سـعـادت بـیـاورد

 

{شب}خسته است از این زوزه های سرد

پـایــیــز، بـگـــذار کــه راحــت بـیــاورد

 

بـاز مـانـده ایـم پـشـت خـرواری از گنـاه

مـنتظر شــهیدی کـه شــفـاعـت بـیــاورد.

 

 

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


[ دوشنبه 90/11/24 ] [ 2:54 عصر ] [ اکبر احمدی ]

خدایا من در این ویرانه نگاهم به سقف تو دوخته و تمام دو چشمم هراسان فقط سراغ عظمت و بزرگی تو را می گیرد پس بدان هیچ واژه ای هر چند دلفریب لذت یک آن تراویدن نام تو را از درونم نمی دهد و هیچ گاه هراسان تر از آن لحظه ای نیستم که از روی نادانی ام تمام دانایی های تو را که برای دانا شدن خویش به سویم فرو ریخته ای   را بر باد هوس دهم، یاری ام کن ای یاری کننده ای که هرگز بنده ات را از یاد نخواهی بردحتی در آن لحظه که کوه ها فواره کنان به سوی آسمان در حرکت اند و آب ها آنگونه واژگون پراکنده می شوند و خورشید با آن همه عظمتش در برابر نورانیت تو بی نور می گردد و آن دم که تمام انسان ها از انسانیت خویش فراریند، باز تو یاری گری...

پس یا رب.. یاری ام کن

زیرا تو خالصانه ترین خواستگاه منی که در میان ناخالصی های روزگار با خیلی از خواستن خالصانه دوستش دارم.                                    اکبـــــــر احمدی


[ دوشنبه 90/11/17 ] [ 7:32 عصر ] [ اکبر احمدی ]
........

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

امکانات وب