چینش ثانیه ها | ||
هرگز این باور را باور نکردم که روزی من باشم و تو نباشی،من بیایم و تو نیایی من بخندم و تو نباشی که میان جمع همراهیم کنی و چهره ی حق بجانبت را به طرفم برگردانی تا بگویی مثل کوه پشتت هستم، خواهرم، هرگز هضم این غم بزرگ برایم امکانپذیر نیست که بجای پی خانه ات بر سر مزارت کلنگ بزنم، آه و صد آه از نبودت … بغض، سیطره وجودم را محو چشمانم میکند که نا خداگاه طنین این غم بزرگ از پلکهایم آویزان میشود و ناگزیر میشوم که اینبار نیز هق هق کنان سراسرم را از هجمه ی تلخ بی تو بودن خالی کنم زیرا جای خالیت هنوز که هنوز است بی تبسم مانده و ما مانده ایم وحضور بی حضورت، که واژه به واژه در کنار مایی اما، نیستی... نیستی که هر هفته روز پنج شنبه ما را برای دیدارت پاگشا میکند تا به جای خانه ی زیبایت بر سر مزارت گرد هم آییم.
یادت سبز [ جمعه 90/11/28 ] [ 3:57 عصر ] [ اکبر احمدی ]
خنده هامان ، بیرنگ مهربانی ، دلتنگ آن پر باغ صداقت که نگاهت بوسید با همان شوق تو را سبز به خاطر دارد مادر انگار هنوز با همان شوق دو چشمش به قدمهای بلندت مانده است "فاطمه" با همه ی غلغله اش از پدر شکوه ی دیر آمدنت را می گیرد و نمی دانی که، بعد تو نام معلم چه غریبانه شکست وصدای زنگ تفریح ، تا کجا ؟! تا به فراسو پیچید... من صبورم انگار با همان مشق تحمل که تو یادم دادی و پر از یاد صمیمانه ی معصوم توام آنچه در باور نگنجد سخت در جانم نشیند تقدیم به روح بلند خواهری فداکار معلمی فرهیخته و دلسوز مرحومه(معصومه احمدی) که زود از میانمان رخت بر بست ، و کاش می دانست که چقدر نبودش برایمان جانفرساست " معصومه جان یادت خوش " [ دوشنبه 90/11/24 ] [ 3:5 عصر ] [ اکبر احمدی ]
افتاد به موج غزل به روی تو شعر خوانی ام شعرم سرود تو را به واژه واژه ی زندگانی ام مشت غزل به روی صفحه می نگاشت نام تو حک کر ده بود اسم تو را به سینه ی آسمانی ام باز مانده بودم میان زبان و حرف دل همیشه افسوس می خوردم از این بی زبانی ام غرق بهار بودم و غافل از اینکه زود کم کم به رنگ چله می گرفت شادمانی ام چین و چروک روزگار ناگه به دل نشست دیدم که چگونه می رود این شور جوانی ام مغرور صبر خویش بودم و غافل ز ترک او که صبرم شکست و آگه شدم از ناتوانی ام عهدت چگونه شکست ای بی وفا تر از غریب این بود رسم صداقتت ای عطر جاودانی ام گفتم غصه مخور دلم که تویی غریب دل عمریست که زجر می کشم از این مهر بانی ام
[ دوشنبه 90/11/24 ] [ 2:56 عصر ] [ اکبر احمدی ]
رفتم ولی یاد تو هم از دور زیباست احساس پاک لاله مغرور زیباست ماتم تراشی های آن شب های بی روح بر پیکر غمناک این رنجور زیباست گفتم به آن باغی که مانده سرد و بی جان حتی گمان شاخه انگورزیباست در ظلمت این سایه های بی تفاوت آن روزن لبخند پر نور تو زیباست امروز در انبوه کاذب وار گیتار گاهی صدای مبهم تنبور زیباست زندانی خاطر تبسم میکند باز شاید که شوق آن دل محصور زیباست من ماندم و یاد تو در کوران غربت سیل هجوم یادت از این دور زیباست گه فاصله انگار با خود می نویسد پرواز دل تا هر کجا مقدور زیباست
[ دوشنبه 90/11/24 ] [ 2:55 عصر ] [ اکبر احمدی ]
هر چه دلم خواست که بی اعتنا شود، نشد هر چه زدم دلم ز این بند وا شود، نشد تقدیر من انگار گنگ بود از اول چنین آنقدر به حنجره دمیدم صدا شود ، نشد من ناگزیر بوده ام از این دعای خیر دستم به دعا بود حاجت روا شود، نشد سهم من از تو فقط زل زدن به سایه بود چشمم نخواست زه تو بی ادعا شود، نشد غم شاهد است که چگونه با سیل اشک خواستم کوچه ز تو بی رد و پا شود، نشد آن مرغ عشقی که در قفس لانه کرده بود عادت نذاشت از آن قفس رها شود، نشد چسبیده بود انگار چشمم به پلک برگ تا باد زمستانی از هم سوا شود، نشد من گول ساده گی ام را نخورده ام ولی دل لحظه ای نتوانست بی خطا شود، نشد عمریست روی طاقچه ی فراموشی ام که تا یاد تو هم اسیر خاطره ها شود ، نشد [ دوشنبه 90/11/24 ] [ 2:29 عصر ] [ اکبر احمدی ]
|
||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |