سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چینش ثانیه ها
 

هر چه دلم خواست که بی اعتنا شود، نشد

هر چه زدم  دلم ز این بند وا شود، نشد

تقدیر من انگار گنگ بود از اول چنین

آنقدر به حنجره دمیدم صدا شود ، نشد

من ناگزیر بوده ام از این دعای خیر

دستم به دعا بود  حاجت روا شود، نشد          

سهم من از تو فقط زل زدن به سایه بود

چشمم نخواست زه تو بی ادعا شود، نشد

غم شاهد است که چگونه با سیل اشک

خواستم کوچه ز تو بی رد و پا شود، نشد

آن مرغ عشقی که در قفس لانه کرده بود

عادت نذاشت  از آن قفس رها شود، نشد

چسبیده بود انگار چشمم به پلک برگ

تا باد زمستانی  از هم سوا شود، نشد

من گول ساده گی ام را نخورده ام ولی

دل لحظه ای نتوانست بی خطا شود، نشد

عمریست  روی طاقچه ی فراموشی ام که تا

یاد تو هم اسیر خاطره ها شود ، نشد


[ دوشنبه 90/11/24 ] [ 2:29 عصر ] [ اکبر احمدی ]

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

امکانات وب